آن که بى دانستن فقه به بازرگانى پرداخت خود را در ورطه ربا انداخت . [نهج البلاغه]

محکوم به تنهایی

 

چه مهربانی تو یگانه ترین عشق زندگیم

من از گفتن نام تو هرگز سیراب نخواهم شد

تو برای من تاج عشق را بر سر نهادی و جمله های عاشقی را بر من جاری ساختی

 تو برایم نسیم بهاری و مرغان زیبای عشق را به ارمغان آوردی

تو کسی بودی که کابوسهای شبانه ی مرا به رویاهای شیرین عاشقی تبدیل ساختی

 و خاطرات سبز و پر طراوت را برایم بوجود آوردی ، تو پاکترین و زلال ترین عشق دنیا را به من هدیه کردی ، تو مرا از داشتن اندیشه های حقیر جدا ساختی

 و به من اجازه دادی که

 نقش زیبای عشق را در قلب تو زیرو رو کنم ......

 

پس حالا بدان ای نازنین من ،این دل دیوانه ی توست ،این دل مجنون 

خود راهمچو موجهای خروشان به صخره های قلب مهربان تو میکوبد

خدایا چگونه می توان در برابر طغیان این عشق سکوت کرد و او را نادیده گرفت ؟

می خواهم برای تو خورشید بهاری باشم.می خواهم که بر آسمان عشقت ببارم

می خواهم که از عشق تو برای همگان بگویم .می خواهم که فریاد دوست داشتنم در افق بپیچد.تو حس گمشده ی منی و من از داشتن چنین حسی بر خود می بالم

چراغ عشقت را برایم روشن ساز و مرا از تاریکی محض رها کن به تمامی مقدسات عالم سوگند که هرگز خود را در انتهای فرصت قرار نخواهم داد و همیشه

دستهای ملتمس خود را به سوی تو گشوده خواهم کرد،

پس تو را قسم به خالق دوست داشتنها

تو را قسم به خالق زیباییها

مرا در برابر بن بست قلبت قرار مده  تا بتوانم در جاده های خوشبختی دلت قدم بگذارم

بگذار که خود را درازدحام کوچه های عاشقی تو گم نمایم

تو را می خواهم ،پس بیا با آمدنت رویایی ترین روزها را برای خود بسازیم

و باغچه ی دلمان را از شقایقهای عاشق پر سازیم

 و آنها را با اشک عاشقی خود آبیاری نماییم

  می خواهمت ای همنفس من

 

 




محکوم ::: سه شنبه 88/2/1::: ساعت 12:0 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :1531
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<